داستان کوتاه و جالب (7)

موج مثبت
فقط در آرامش و صلح می توانید حقیقت را دریابید
داستان کوتاه و جالب (7)
ن : سارا حسین پور ت : ز : | +

  پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...

   منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

   ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...

 

 

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

   حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

  یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!


   تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

  
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...

 


نظرات شما عزیزان:

ندا
ساعت22:51---22 آذر 1392
سلــــــــــــــام خانوم حسین پور .مطلب جالبی بود واقعا آدم به این نتیجه میرسیم که قلب کی وشکستن کار خیلی بدیه شاید زخم ازبین بره ولی زخم زبون یا چیزی مثل این از بین نمیره.ممنونم ازتون.ندا مزاحم همیشگی

مریم
ساعت18:04---11 شهريور 1392
سلام واقعا خیلی قشنگ بود وبلاگ خیلی خوبی داری عزیزم...
پاسخ: سلام عزیزم ممنون از محبتت خانومی موفق باشی


ﺑﮩﺮوز
ساعت0:18---30 مرداد 1392
سلام خانم حسين پور


اولا خوشحالم كه دوباره شروع بكار كردين. من عاشق مطالب وبلاگتون هستم و چیزای زيادی ازش ياد گرفتم و ازين كه ی مدت نبوديد ناراحت بودم و كم كم ديگه به آپديت و ارسال مطلب جدید در وبلاگ ناميد شده بودم اما امروز که ايملامو چک كردم و چشم به خبرنامتون خود خیلی خوشحال شدم و بدون معطلی اومدم وبلاگ. اميدوارم كه مث سابق بكارتون ادامه بدين تا من و امثال من با درک و فهم مطالبتون بتونیم گره ای از مشکلاتمونو باز كنیم و از تجربیات شما استفاده کنیم و پند بگیریم.


در مورد اين مطلب هم باید بگم که خیلی عالی و آموزنده بود اما خب ازونجای كه من خودم تو اين شرايط بود بودم و بارها تو اين موقعیت ها قرار گرفتم و من گاهی وقتا عصبانيت خودمو حتی رو مادرم که عزيزترين كس زندگیمه خالی کردم. وقتی آدم از طرف شخصی مورد ظلمی قرار ميگیره بقدری عصبی و ناراحت ميشه كه كنترل رفتار از دست خارج میشه و به دنبال بهانه ایه که خودشو خالی كنه و چون رفتار ازکنترول خارج میشه واكنشت نسبت به رفتار ديگران غير ارادی و از كنترول خارج ميشه. ازونجا میدونم كه از كنترل خارج ميشه چون بعد از مدت كوتاهی گاها چن دقیقه پشیمانی بدنبال داره. من بارها خواستم اين رفتار رو تو خودم اصلاح كنم اما نتونستم.


بازم بخاطر مطالب وبلاگتون تشكر ميكنم و من ازونجای که خودم وبلاگ نویسم از زحمتات شما بی آگاه نيستم. امیدوارم كه مورد لطفا خداوند و اجر و پاداش ايشان قرار بگيريد.


موفق باشید بازم منتظر مطالب جدیدتون هستم و اگه كمكی از من ساخته س خوشحال میشم خدمتی كرده باشم
پاسخ: سلام اقا بهروز، واقعا ممنونم از اینهمه لطفا اما ای کاش آدرس وبلاگتونو اینجا مینوشتین تا منو و بقیه دوستان هم استفاده کنیم. شاد باشید


مهدي
ساعت20:23---29 مرداد 1392
سلام،

مطلب بسيار قشنگيه؛

خيلي خوب ميشد اگر انتهاي چنين داستان‌هايي يك تحليل يا چيزي شبيه به تحليل يا بررسي باشه

موفق و سلامت باشي
پاسخ: سلام آقا مهدی، ممنون از پیشنهاد خوبتون. چشم از این پس تحلیل هایی هم به انتهای داستان هامون اضافه می کنیم. هدف ما رضایت شما مخاطبین عزیز هست. شاد باشید.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: داستان, کوتاه, جالب, دختر بچه گل فروش,
.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by mojemosbat
This Template By Theme-Designer.Com